ISSN 2819-4047 - ISSN 2819-4055
این مقاله تحت مجوز Creative Commons Attribution 4.0 International License (CC BY 4.0) منتشر شده است.
استفاده، توزیع و بازتولید آزاد در هر رسانهای مجاز است، به شرطی که نام نویسنده و منبع اصلی ذکر شود.
لینک مجوز:
https://creativecommons.org/licenses/by/4.0
زبان در هر جامعهای نهتنها ابزاری برای ارتباط، بلکه سنگبنای هویت، قدرت و سازماندهی اجتماعی است. در ایران، این پیوند میان زبان و قدرت بهشکلی تاریخی و پیچیده شکل گرفته است. با وجود تنوع گستردهی زبانی در ایران )شامل زبانهای ایرانی و غیرایرانی، رسمی و محلی(، همواره گرایشی غالب برای تثبیت یک زبان واحد به
مثابهی نماد ملیت و وحدت شکل گرفته است. این روند، که در قرن بیستم شتاب بیشتری گرفت و با نام
«فارسیگرایی» شناخته میشود، تنها یک رویکرد زبانی نیست؛ بلکه پروژهای سیاسی برای تمرکز هویت و قدرت در مرکز بوده است.
وقتی یک چهرهی تأثیرگذار فرهنگی، نظیر دکتر شفیعی کدکنی، زبان های غیرفارسی یا حتی لهجههای داخل زبان فارسی را عامل تضعیف وحدت معرفی میکند، این نظر صرفاً یک دیدگاه زبانشناختی نیست، بلکه بازتابی عمیق از ترس ساختاری از تنوع است. این ترس بر این باور استوار است که وحدت ملی تنها با وجود یک زبان واحد و لهجهی معیار میسر است: «اینهایی که روی زبان محلی ما فشار میآورند و میگویند با لهجه کدکنی بهتر است شعر بگوییم میدانند چهکار میکنند. آنها میدانند که در لهجه کدکنی شاهنامه، مثنوی، سعدی و نظامی وجود ندارد». این اظهارنظر و تشبیه آن به اقدامات روسها در آسیای میانه و انگلیسیها در شبهقارهی هند، بیش از آنکه نشاندهندهی دغدغهی هویت ملی باشد، یک فرافکنی تاریخی و مصادره به مطلوب سیاسی به شمار میرود.
|
◆اینهایی که روی زبان محلی ما فشار میآورند و میگویند با لهجه کدکنی بهتر است شعر بگوییم، میدانند چهکار میکنند. آنها میداند که در لهجه کدکنی شاهنامه، مثنوی، سعدی و نظامی وجود ندارد.
◆این لهجه وقتی خیلی بزرگ بشود، چهار داستان کوتاه و دو سه شعر بند تمبونی میراثش خواهد شد. خواننده هم میرود سراغ خواندن شکسپیر.
◆شما خیال میکنید روسها در آسیای میانه چه میکنند؟ هر قومیت کوچکی را پر و بال میدهند و میگویندشما بیایید لهجه خودتان و موسیقی خودتان را بگویید و ما برایتان کف میزنیم.
◆انگلستان، شبه قاره هندش را همینطور کرد. اول زبان فارسی را از بین برد، بعد گفت اردو کنید.
◆آنها میدانستند زبان فارسی شاهنامه، مثنوی، سعدی و حافظ دارد و میتواند با شکسپیر کشتی بگیرد ولی اردو چیزی ندارد که کشتی بگیرد و بعد از مدتی بچه)خواننده متن( میگوید اردو چیزی ندارد و زبانش را انگلیسی میکند.
|
پرسش اصلی این یادداشت، در پیوند میان هویت و زبان به عنوان مسئلهی محوری ایرانیان، این است که: آیا وحدت ملی صرفاً از طریق یکپارچگی زبانی حاصل میشود، یا این تنوع و چندگانگی زبانی خود میتواند بخشی از هویت ملی ایران باشد؟
از نقد لهجه تا نقد قدرت
پروژهی قدرت موسوم به «فارسیگرایی» میکوشد زبان فارسی را تنها حامل مشروع هویت و فرهنگ ملی معرفی کند. این پروژه با استفاده از نهادهای دولتی، آموزشی و رسانهای، ساختاری سلسلهمراتبی برای زبانها ایجاد کرده که در آن، فارسی در رأس قرار گرفته و سایر زبانها بهتدریج به حاشیه رانده میشوند. این روند نه تنها بر زبانهای اقلیتها فشار وارد میکند، بلکه ساختار سیاسی و اجتماعی کشور را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
وقتی یک روشنفکر صاحب نفوذ مانند دکتر کدکنی، لهجهها را تهدیدی برای وحدت زبانی میداند، این تنها اختلافنظر زبانشناسانه نیست، بلکه بازتاب ذهنیتی است که از فروپاشی هویت ملی میترسد. این ترس در سطح اجتماعی، منجر به بازتولید نوعی مرکزگرایی فرهنگی میشود که «تهران» را بهعنوان مرکز مشروع گفتار دانسته و دیگر گویشها و زبانها را به حاشیه میراند.
انتقاد از لهجهها غالباً با نیت خیرخواهانه و به بهانهی پاسداری از «خلوص زبان ملی» توجیه میشود. با این حال، در عمل این نقد کارکردی جز تحکیم هژمونی یک فرهنگ خاص ندارد. در جامعهی چندزبانهای مانند ایران، لهجهها و گویشهای مختلف نهتنها شیوههای گوناگون گفتار، بلکه حامل میراث تاریخی، اجتماعی و فرهنگی مناطق مختلف هستند. معرفی لهجهها به عنوان عامل کاهشدهندهی اعتبار یا مخل وحدت، مستقیماً به اعتبار هویت گویشوران آن مناطق نیز لطمه میزند.
ذهنیت مرکزگرا، «تهران» را نه فقط مرکز جغرافیایی، بلکه مرکز سیاسی، فرهنگی و زبانی ایران میداند. در این چارچوب، هر انحرافی از لهجهی معیار پایتخت، انحراف از مرکزیت هویت ملی تلقی میشود و ناخودآگاه منجر به فاصلهگذاری طبقاتی و فرهنگی میان مرکز و پیرامون میگردد. کسانی که به لهجهی معیار صحبت میکنند، اعتبار اجتماعی و سیاسی بیشتری کسب میکنند، در حالی که لهجههای محلی به نشانههایی از بیاصالتی یا حاشیهای بودن تبدیل میشوند.
فارسیگرایی و تجربهی تاریخی ایران
این روند، تداوم تاریخی مرکزگرایی در ایران است که در حوزهی زبان بازتولید میشود. ساختار قدرت در ایران همواره در جستجوی سازوکاری برای «مدیریت تنوع» بوده است. در فقدان یک مدل سیاسی که تنوع را سرمایهای ارزشمند بداند، زبان به تنها راه باقیمانده برای مشروعیتبخشی به وحدت تبدیل میشود و مورد استفاده قرار میگیرد. در این میان، ترس از تفرقه، ابزاری برای توجیه سیاستهای یکسانساز میگردد. این ترس خود محصولی سیاسی است که منافع گروههای مسلط را در حفظ وضعیت موجود تضمین میکند.
فارسیگرایی در دورهی معاصر، بهویژه از دوران رضاشاه به بعد، به بخشی از نظام اداری، آموزشی و رسانهای ایران بدل شد. در نهادهای آموزشی، رسانهای و فرهنگی، زبان فارسی نه صرفاً بهعنوان ابزار ارتباط، بلکه به مثابهی «نشانهی مدنیت و مدرن بودن» تثبیت گردید. این فرآیند باعث شد تا زبانهای بزرگ ایران نظیر ترکی، کردی،
عربی، بلوچی و ترکمنی بهتدریج از حوزهی عمومی عقب رانده شوند. در نتیجه، فارسیگرایی دیگر یک انتخاب فرهنگی صرف نیست، بلکه سازوکاری قدرتی است که میان «مرکز» و «پیرامون» یک دیوار زبانی ایجاد میکند.
در حوزه نظام آموزشی، آموزش زبان فارسی بهعنوان تنها زبان رسمی و ابزار دانش، به معنای نفی زبان مادری بسیاری از دانشآموزان بود. این ساختار آموزشی، زبان مادری را )که در خانه و محله استفاده میشد( عاملی برای عقبماندگی و زبان فارسی را تنها راه ورود به جامعهی مدرن و موفقیت شغلی معرفی میکرد. این امر سبب شد که بسیاری از خانوادهها داوطلبانه، استفاده از زبان مادری را در خانه برای تضمین آیندهی فرزندانشان محدود کنند.
در حوزه رسانه نیز رادیو، تلویزیون، مطبوعات و فضای نشر، بهشدت تحت سلطهی زبان فارسی معیار قرار گرفتند. این سلطه نهتنها بر ادبیات مکتوب، بلکه بر فرهنگ عامه نیز تأثیر گذاشت. در نتیجه، زبانهای دیگر، هرچند در سطح گفتار روزمره زنده باقی ماندند، اما در فضای رسمی، فرهنگی و تولید دانش، بهتدریج جایگاه خود را از دست دادند.
دیوار زبانی و سیاست حذف نرم
این سیاستها عملًا یک «دیوار زبانی» میان مرکز )فارسیزبانان( و پیرامون )ناطقان به زبانهای غیرفارسی( ایجاد کردند. این دیوار تنها یک مرز زبانی نبود، بلکه مرزی برای نفوذ، دسترسی به منابع قدرت و فرصتها نیز محسوب میشد. از این رو، افراد ترکزبان، کُرد، بلوچ یا عرب برای ورود به دانشگاه، استخدام دولتی، یا مشارکت در نخبگی فرهنگی، مجبور بودند زبان فارسی را با تسلطی نزدیک به بومیان مرکز بیاموزند.
این فرآیند، یک فرآیند تاریخی در ساختن «دیگری فرهنگی» بود. در حالی که فارسی میتواند بهعنوان یک زبان ملی از سوی همهی مردم ایران پذیرفته شود، مشروعیت آن باید از طریق پذیرش متقابل و احترام به دیگر زبانها کسب شود، نه از طریق تلاش برای حذف تدریجی آنها.
«سیاست حذف نرم» همان روندی است که در ظاهر بر پایهی آموزش ملی یا وحدت فرهنگی صورت میگیرد، اما در باطن هدفش خاموش کردن صداهای متکثر است. محدود کردن آموزش به زبان فارسی، ممنوعیت آموزش زبانهای محلی در مدارس دولتی، و بیتوجهی نظام نشر به آثار غیرفارسی، مصداقهای واقعی همین «حذف نرم» هستند. این سیاستها هویتهای زبانی غیرفارسی را از امکان بازتولید فرهنگی محروم میسازند. در مقایسه با
حذف سخت و آشکار، «حذف نرم» که بر پایهی «نادیدهانگاری ساختاری» و «سکوت سازمانی» استوار است، راهبردی ظریفتر اما به همان اندازه مخرب است.
مکانیسمهای حذف نرم:
ü سیاست زبانی در آموزش و پرورش: با وجود تصریح قانون اساسی بر حق آموزش به زبان مادری، در عمل، آموزش رسمی به زبان مادری برای اقلیتهای زبانی عملًا وجود ندارد یا بسیار محدود است. این انحصار،
دانشآموزان را مجبور میکند که از همان سالهای اولیه زندگی، بین هویت زبانی خود و موفقیت
تحصیلی یکی را انتخاب کنند؛ انتخابی که بهطور سیستماتیک به تضعیف هویتهای زبانی غیرفارسی منتهی میشود.
ü فقدان زیرساختهای فرهنگی: نظام نشر، تولیدات رسانهای و فضای دانشگاهی بهشدت فارسیمحور بوده و تولید کتاب، مجله و محتوای دیجیتال به زبانهای مادری بسیار محدود است. این کمبود زیرساخت، توانایی این زبانها را برای بازتولید خود در عرصههای فکری و علمی از بین میبرد.
ü نرمالسازی لهجه معیار: در رسانههای عمومی و سازمانهای دولتی، لهجهی معیار تهران بهعنوان تنها «لهجهی شایسته» ارائه میشود. این امر باعث شده است که گویشوران دیگر لهجهها احساس کنند صدایشان در فضای عمومی نامرئی یا فاقد اعتبار است.
نتیجهی این «حذف نرم» این است که زبانهای اقلیتها در سطح خانگی و خصوصی باقی مانده و بهتدریج از حوزهی عمومی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کنار گذاشته میشوند. این روند پویایی و حیات یک زبان را از بین برده و آن را بهتدریج به سمت نابودی سوق میدهد، بدون اینکه نیازی به صدور فرمان ممنوعیت صریح باشد.
زبان و نژاد: لغزش خطرناک
وقتی زبان ملی با مفاهیمی چون «برتری» یا «خلوص» گره میخورد، فارسیگرایی از یک گرایش زبانی به یک ایدئولوژی شبهنژادی سقوط میکند. تاریخ نشان داده که ایدئولوژیهای زبانی اغلب سرآغاز فاشیسمهای فرهنگی بودهاند. در چنین چارچوبی، فرد ترکزبان، کُرد، بلوچ یا عرب نه تنها از نظر زبانی، بلکه از نظر هویتی نیز «دیگری» محسوب میشود؛ کسی که باید فارسی بیاموزد تا بتواند وارد دایرهی شهروندی کامل شود.
وقتی زبان فارسی بهعنوان زبان «اصیل ایرانی» مطرح شده و دیگر زبانها مانند ترکی یا عربی بهعنوان زبانهای «غیرملی» معرفی میشوند، زبان از ابزار ارتباط به شاخصی برای تعیین تعلق نژادی و فرهنگی بدل میشود. چنین رویکردی به منزلهی نادیده گرفتن تاریخ چند هزارسالهی ایران و همزیستی زبانها در این سرزمین است.
در این چارچوب ایدئولوژیک، فردی که به زبان مادری خود سخن میگوید، نه فقط به خاطر زبانش، بلکه به خاطر هویت جمعیاش مورد سوءظن قرار میگیرد. او یک شهروند کامل نیست، بلکه «دیگری» است که باید برای اثبات وفاداری خود، به زبان و فرهنگ مرکز تمکین کند. این امر پایههای یک «فاشیسم نرم فرهنگی» را بنا مینهد؛ جایی که خشونت فیزیکی وجود ندارد، اما سرکوب هویتی از طریق نفوذ سیاسی و فرهنگی اعمال میشود.
در این نگاه، شهروندی کامل مشروط به همگونسازی زبانی است. فرد کرُد یا ترکزبان برای ورود به سطوح بالای قدرت و فرهنگ، باید نشان دهد که از نظر زبانی و فرهنگی خود را از «دیگری» جدا کرده است؛ مکانیسمی که بهطور سیستماتیک به نهادینهسازی تبعیض ساختاری در جامعه منتهی میشود.
بازخوانی مفهوم «زبان ملی»
زبان ملی، اگر بر پایهی تنوع تاریخی و تکثر درونی بنا نشود، به ابزار سلطه تبدیل خواهد شد. ایران تاریخی همواره جامعهای چندزبانه بوده است. زبان فارسی بهعنوان زبان مشترک تمدنی، زمانی قدرت یافت که در تعامل با دیگر زبانهای ایرانی و غیربومی قرار گرفت، نه از طریق حذف آنها. بنابراین، دفاع واقعی از زبان فارسی در حذف دیگر زبانها معنا نمییابد، بلکه در به رسمیت شناختن و تقویت همزمان تمامی زبانها محقق میشود.
زبان فارسی در برخی ادوار تاریخی به دلیل ویژگیهای زبانی و نقش خود در امپراتوریها، به یک زبان مشترک و تمدنی در منطقه تبدیل شده بود. قدرت آن در این بود که ابزار ارتباط میان اقوام گوناگون بوده است. تداوم ایفای چنین نقشی با حذف دیگر زبانها محقق نمیشود، بلکه منوط به حفظ تنوع زبانی و افزایش تعامل میان آنها است.
تداوم ایفای چنین نقشی در گرو آن است که دفاع از زبان فارسی همزمان با دفاع از دیگر زبانهای این سرزمین باشد. این رویکرد به معنای برابری کامل جایگاه نیست، بلکه به معنای فراهم کردن امکان شکوفایی و بازتولید برای تمامی زبانهای ایران در حوزههای مخصوص به خود است. اگر آموزش زبان مادری در مناطق اقلیتها فراهم شود، افراد میتوانند با انگیزهی بیشتری به یادگیری زبان فارسی بهعنوان زبان ملی بپردازند، زیرا هویت زبانی آنها
مورد تهاجم قرار نگرفته است. این رویکرد چندزبانهگرا با تجربهی تاریخی ایران سازگار است و الگویی مبتنی بر «اعتماد فرهنگی» است، نه «ترس از فروپاشی هویتی.»
کلام آخر: از ترس تا اعتماد فرهنگی
مسئلهی اصلی امروز ایران، نجات زبان فارسی از خطر حذف یا تضعیف نیست، بلکه نجات تنوع فرهنگی و زبانی ایران از انحصار زبانی است. هر سیاست فرهنگی که بر پایهی ترس از چندصدایی باشد، دیر یا زود به اقتدارگرایی فرهنگی میانجامد. راه درست را باید در بازگشت به اعتماد جستجو کرد؛ اعتماد به توان زیستی زبانها در کنار یکدیگر. تنها در این حالت، فارسی میتواند واقعاً زبان ملی بماند، زبانی که نه تنها از حذف دیگران تغذیه نمیکند، بلکه به گفتوگوی میان فرهنگها جان میبخشد.
فارسیگرایی بهعنوان یک پروژهی قدرت، ریشه در ترس از دست دادن کنترل بر روایت هویت ملی دارد. اما این ترس، نهتنها تواناییهای زبان فارسی را در تعامل با دیگر زبانها محدود میکند، بلکه تنوع غنی فرهنگی ایران را نیز به خطر میاندازد. راه برونرفت از این پارادوکس، پذیرش این واقعیت است که چندصدایی ویژگی ذاتی جامعهی ایران است. از همین رو توصیه نهایی است که سیاستهای فرهنگی باید از حذف نرم فاصله گرفته و به سمت «تسهیل» همزیستی حرکت کنند.
مهمترین گامهای پیش رو برای حرکت به سمت این همزیستی زبانی و فرهنگی عبارتند از:
ü به رسمیت شناختن قانونی و عملی: اجرای کامل حق آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی
ü حمایت از تولیدات فرهنگی: ایجاد زیرساختهای حمایتی برای نشر کتاب، موسیقی و فیلم به زبانهای محلی
ü بازنگری در گفتمان نخبگانی: تغییر نگرش فرهنگی از «لهجهستیزی» به «احترام به تنوع گویشی»
تنها با جایگزینی ترس از تکثر با اعتماد به توانایی زبان فارسی برای حفظ جایگاه خود بهعنوان زبان مشترک در بستر یک ایران چندزبانه، میتوان به یک هویت ملی پایدار و فراگیر دست یافت. فراموش نکنیم که فارسی در گفتگو با دیگر زبانها قدرت مییابد، نه در انزوا و سرکوب آنها.
پینوشتها:
.۱ معیار سنجش نظریههای ملی: هرگونه نظریهپردازی در حوزههای بنیادین دولت-ملت، هویت، تاریخ، زبان، و ساختارهای فرهنگی که در نهایت به اقلیتسازی (Minority-making)، حاشیهرانی یا حذف هر بخش از جامعه منجر شود، از نظر اخلاقی و جامعهشناختی مردود و نامشروع تلقی میگردد. تمرکز قدرت و هویت در یک مرکز واحد به بهای تحمیل فرودستی به دیگران، با اصول دموکراتیک و عدالت اجتماعی در تضاد است. نگارنده قصد دارد در فرصتی دیگر، تحلیل جامعی را در خصوص مکانیسمهای اقلیتسازی در ساختارهای نظری ایرانی ارائه نماید.
.۲ هشدار در باب مفاهیم وحدتبخش: مفاهیمی چون زبان ملی، هنر ملی، لباس ملی و از این قبیل، اگرچه ظاهراً با هدف وحدت و انسجام شکل میگیرند، اما در صورت عدم دقت در نحوهی تعریف و اجرا، بهسرعت میتوانند
منجر به ایجاد یک دوقطبی ساختاری میان مرکز و پیرامون (Center-Periphery) و اکثریت و اقلیت
(Majority-Minority) شوند. هرگونه تلاشی برای تعریف هویت ملی بر مبنای برتری یک عنصر خاص، ناگزیر به ایجاد سلسلهمراتب فرهنگی و تضعیف سرمایهی اجتماعی خواهد انجامید. اینجانب در مقالهای آتی، به بررسی دقیقتر سازوکارهای شکلگیری این دوقطبیها در حوزههای فرهنگی و سیاسی ایران خواهم پرداخت.