در تاريخ پرفراز و نشيب ما، زنانی نيز بوده اند که برای بهبود وضع اسف بار اجتماعی خود و همنوعانشان، مبارزه کرده اند. آنان به فراست دريافته بودند که رهايی زنان از ستم چند لايه زمانه، تنها از خودشان ساخته است. اغلب اين زنان را زنان طبقه اشراف و ممتاز تشکيل مي دادند ولی زينب پاشا از معدود زنان انگشت شماری است که طبقه پايين اجتماعی، عليه نظام ستمگر زمانه خود سر به عصيان برداشت. لکن پيکار او مانند ديگر پيکارگران زن ايرانی، ناشناخته باقی مانده بود و جسته و گريخته از آن زير عناوين «کيد زنان»، «مکر زنان» در تاريخ مذکر نام برده می شد. تا اينکه در سال 1360 شمسی اين افتخار را پيدا کردم که شرح مبارزات اين زن عيار و مبارز را برای نخستين بار در کتاب «زنان ايران در جنبش مشروطه» گرد آورم.
زينب پيشتاز بيداری زن قرنها ستمديده ايرانی است. وی تقريباَ 110 سال پيش مهر سکوت تاريخ را از لب برمی دارد، زنجير سنن و قوانين فئودالی را می گسلد و برای نخستين بار د ر تاريخ با چهل نفر از زنان قهرمان تبريز عليه ستم، ستم پيشگان داخلی و استعمار گران خارجی و به موازات آن عليه نابرابریهای جنسی به جنگ مسلحانه دست می زنند.
زينب معروف به « بی بی پاشا»، « زينب باجی»، « ده باشی زينب»، «زينب پاشا» در يکی از محلات قديم تبريز- عمو زين الدين، در يک خانواده روستائی به دنيا آمده است. پدرش شيخ سليمان، دهقان بی چيزی بوده که مانند ديگر روستائيان بسختی روزگار می گذرانيده. از زندگی زينب پيش از واقعه رژی، بيش از اين اطلاعاتی در دست نيست. همانطور که از زندگی افسانه آميز ديگر عياران بنام اين عصر، حلاج اوغلی، حاج اللهيار، چيز زيادی نمی دانيم. آنچه که مسلم است زينب در رنج و محنت بزرگ شده و سالها به علل شوربختی خود و مردم زجر کشيده اش فکر کرده و از تجارب غنی قرنها مبارزه مردمش، ساده و بیواسطه، مانند بابک، کوراوغلی، قاچاق نبی و ... درس آموخته است.
گفتيم که شهرت زينب از زمانی آغاز مي شود که ناصرالدين شاه امتياز خريد و فروش توتون و تنباکو را در سراسر ايران به يک شرکت انگليسی واگذار می کند. « انگليسيان به ايران آمده، مانند دولتی که ايران را فتح کرده باشند به تمام بلاد ماُمور می فرستند.(1) امتياز رژی کاسه صبر مردم را لبريز می کند. تبريز نخستين شهری است که عکس العمل تندی نشلن مي دهد و پرچم مخالفت را بلند مي کند. بازا اين شهر به علامت اعتراض بسته می شود و متجاوز از بيست هزار نفر مسلح می شوند.»(2) و به شاه تلگراف می کنند که به هيچ وجه زير بار اين قرارداد نخواهند رفت. پس از چند روزی که از بسته شدن بازار می گذرد، ماُموران دولتی بزور ارعاب و تهديد و وعده و وعيد بازاريان را مجبور به باز کردن بازار می کنند لکن چند ساعتی از باز شدن بازار نگذشته بود که « دسته ای از زنان مسلح با چادر نمازی که گوشه های آن را به کمر بسته بودند، در بازار ظاهر می شوند و دست به اسلحه می برند و بازار را مجبوراَ می بندند.»(3) و سپس بسرعت در کوچه پس کوچه ها از نظرها پنهان می شوند. رهبری اين زنان را زينب به عهده داشت. ماُمورين دولتی بارها سعی در باز کردن بازار می کنند ولی گروه زينب هربار با اسلحه گرم و سنگ و چماق به بازار می ريزند و رشته های دولتيان را پنبه می کنند.
ميرزا فرخ يکی از شعرای معاصر زينب که خود شاهد مبارزات زينب و ياران او بوده، در اين باره شعری دارد که آن روزها ورد زبان مردم تبريز بوده است:
حکم ايله دی زينب پاشا
جمله اناث و فراشا
سيز بازاری باسون داشا
دگنگی ياغليون گليم
پاتاوامی ياغليوم گليم
سرانجام در اثر مخالفت شديد مردم، ناصرالدين شاه، با سرشکستگی تمام حرف خود را پس می گيرد و قرارداد رژی باطل اعلام ميگردد، لکن مبارزه زنان تبريز و زينب پاشا کماکان بدون وقفه ادامه می يابد. زينب هر از گاهی به همراه ديگر زنان رزمجو در کوچه و بازار و محل ازدحام مردم ناگهان ظاهر می شود و مردان را به مبارزه و کندن ريشه ظلم تشجيع و تشويق می کند: «اگر شما مردان جراُت نداريد، جزای ستم پيشگان را کف دستشان بگذاريد، اگر می ترسيد که دست دزدان وغارتگران را ا مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنيد، چادر ما زنان را سرتان کنيد و در کنج خانه بنشينيد و دم از مردی و مردانگی نزنيد، ما جای شما با ستمکاران می جنگيم.» سپس زينب روسری خود را به جانب مردان پرتاب کرد و در ميان بهت و حيرت حاضران از ديده ها ناپديد می شد.
در روزگار زينب يکی از رسوم رايج اين بود که فئودالها و اشراف، ارزاق عمومی بويژه غلات را احتکار می کردند. يعنی فصل خرمن غلات را به قيمت نازلی از روستائيان می خريدند و در انبارها جمع می کردند و به هنگام زمستان که ذخيره آرد مردم تمام می شد، به بهای گران عرضه می داشتند. از اين رو « يکی از گرفتاريهای زمان خودکامگی انبارداری بوده که در آذربايجان رواج بسيار يافته بود و بيشتر ديه داران، ملايان، اعيان ها و بازرگانان ذه آن می پرداختند و دولت که می بايست جلو گيرد، نمی گرفت. زيرا خود محمدعلی ميرزا ديه داشت و او نيز از گرانی غله بهره مند می گرديد، درنتيجه نان هميشه کمياب و جلوی نانوائی ها پراز انبوه زن و مرد بود که فرياد و هياهوی آنان از دور شنيده می شد.»(4)
در اين روزهای سياه قحطی و گرسنگی، درحاليکه مردم بی چيز برای خريدن چند قرص نان از پگاه تا شامگاه در جلوی نانوائی ها صف می بستند و گريه کودکان گرسنه گوش فلک را کر می کرد، محتکران هزاران خروار غله را در انبارها پنهان کرده بودند. چنانکه يکی از آنها،« مجتهد اول تبريز، قريب 70 هزار خروار گندم در انبار داشت.»(5)
کمبود نان در تبريز بارها آشوب برپا می کند. دراين شورشها زنان تبريز قهرمان خيز به رهبری زينب نقش فعالی را بازی می کنند. در يکی از اين آشوبها « درحدود سه هزار زن چوب بدست در بازارها براه افتادند و کسبه را به بستن دکان و پيوستن به راهپيمايان مجبور کردند. حکومت قشون مراغه را خبر داد. دستور تيراندازی داده شد. در دم پنج زن و يک سيد کشته شدند. در اينجا روحانيت معترض هم عليه مجتهد بزرگ به زنان پيوست و در کنسولگری روس تحصن کردند و سه بار از فرار ملائی که ميخواست صحنه را ترک کند، ممانعت کردند و با او به خشونت تمام رفتار نمودند. فردای همانروز تظاهرات را از سرگرفتند، اين بار نيز سه زن کشته و تعدادی زخمی شدند، شعار زنان تبديل به شعار سياسی و عليه سلطنت قاجار شد.»(6)
محتکران و گرانفروشان تبريز ضرب شصت زيادی از زينب ديده اند. هنوز هم که هنوز است کهنسالان تبريزی هم زنی را که ابراز رشادتی کند در تعريفش ميگويند: « زنی است مثل زينب پاشا». و هر وقت با محتکر آزمندی مواجه شوند و از عهده اش برنيايند با حسرت ميگويند: « فقط زينب پاشا از پس شما نامردان برمی آيد.» زينب در روزهای قحطی و کرسنگی، انبار غله محتکران را شناسائی ميکرد و در فرصت مناسبی همراه ديگر زنان تبريز به آنجا حمله می برد و آنچه را که احتکار و پنهان شده بود، بين بی چيزان تقسيم می کرد. در اين مورد از معروفترين عمليات زينب گشودن در انبار قائم مقام والی آذربايجان است. قائم مقام و اطرافيانش از محتکران بزرگ و معروف تبريز بودند. ناگفته پيداست جائيکه والی دست به احتکار بزند، ديگران تا می توانند خون مردم را در شيشه می کنند و دمار از روزگار آنها درمی آورند.
به هرحال بارها خانه قائم مقام در اعتراض عليه گرانی و احتکار بوسيله زنان سنگسار ميشود. در يکی از اين شورش ها، قائم مقام دستور می دهد به سوی مردم تيراندازی کنند. دسته زنان مسلح به رهبری زينب به دفاع از مردم برمی خيزند. در اين درگيری « به روايتی سی نفر کشته می شوند... قائم مقام از ترس، پناه به عمارت وليعهد می برد.»(7) خانه و انبار قائم مقام بوسيله مردم گرسنه و بی چيز شهر غارت می شود. اعتماد السلطنه در خاطرات روز چهارشنبه 14 ربيع الاول 1313 درباره حوادث تبريز چنين می نويسد:
«... فتنه تبريز خيلی غليظ شده است. خانه قائم مقام را مردم غارت کردند. وکيل الملک و دبيرالسلطنه را بيرون کرده اند. مردم بد واَ خيال غارت خانه قائم مقام را نداشته اند. از کوچه او عبور می کرده اند که به سيد حمزه يا قد مگاه صاحب الزمان به بست روند. قائم مقام که 30-20 نفر الواط اسکوئی را برای حفظ خانه خود مسلح کرده بود، همين که صدای اين جمعيت را شنيد که از کوچه خانه او می گذرند، خودش اول از در ديگر فرار کرد و به الواط اسکوئی حکم شليک داد. سی نفر مقتول، شصت نفر مجروح شدند.»(8) ماجرای گشوده شدن در انبار غله والی آذربايجان و عصيان شجاعانه زنان تبريز را به رهبری زينب، ميرزا فرخ با زبان شعر چنين توصيف می کند:
قالدی تبريزده چون تخت حکومت خالی
گتيريب ايله ديلر قائم مقامی والی
اؤزو وئرميردی کونول ولی اقبالی
حکمران اولدو عجب مملکت ايرانه
تبريزده حاکم اولاندا بو، اولوب شهر شلوق
اولماميشدی بو نئچه وقتده بو نوع باهالوق
گؤرديلر يوخدو به غيرت کيشيلرده کيشی ليک
غيرت اَل وئردی اناثه کی چيخا ميدانه
گؤرديلر يوخدو علاجی دايانوب بنده پيچاق
اؤز يانين دا دئديلر بيز نه قدر صبر اليياق؟
ايل گونی آخشاماجاق بش شاهی پانبيق آييراخ
اونو بيز شمعه وئره ک يا کوموره يا نانه؟
« ده باشی زينب» ائدوبدور خبر هر بيوه زنه
هاموسی آلت حرب ايله سراسر بزنه
دئدی: سيز شورش ائدون تا سوخولاق « دلله زنه»(9)
« راستا بازاری» گورون باغلايارام من يا نه؟
زينب حکم ائتدی « دگنک لری» تا ياغلاديلار
خوف ائدوبدور بازار اهلی باشاباش باغلاديلا
گؤرديلر بو ايشی گه گولدولر که آغلاديلار
داد ورا بيلمدی قاچدی هره سی بير يان
راستا بازاری اودوم باغلادی چون اهل اناث
« قاری کورپوسی» نون اوستی بله باسا باس
بو صدانی ائشيدوب قائم مقام اولدو هراس
قورخدو ايجما ايله خلق، ائوی تالانه
حکم ائديب بير نئچه الواطه کی چيخسينلا داما
هر بير «آينالی»(10) اللره گؤتوردو آداما
گولله بازليق ايشه دوشدو چوخو گيردی حاماما
چوخونا گولله دييب اولدی بولاشدی قانه
بو ايشی وئردی بيری حضرت والايه خبر
نئجه راحت اوتوروبسان خبرون يوخدو مگر؟
قائم مقامين ائوينی خلق ائليوب زير و زبر
گولله دن باک ائله مز خلق کليبدور جانه
بويوروب حضرت والا کی دئيون خلقه تمام
بو گونو صبر ائله سينلر هامی اولسون آرام
کی صاباحدان چکه رم من بو ايشه بير انجام
ساللام هر نرخی يقيناً من اوزوم ميزانه
وئرمه دی « ده باشی زينب» بو سؤزه اصلاً گوش
دئدی جمعيته تا تازه دن ائتسينلر خروش
ايچميشم آند کی قويمام قالاساخ بير گودوش
کيشی يوخ بيز دئدی چيخماز سؤزوموز يالانه
-----------------------------------
بو حقير(11) ائوده او گؤن قورخودان آواره قالوب
تازه دن توپ و تفنگين سسی ناگه اوجالوب
رنگی تغيير تاپوب حالتی يکسر دولانوب
آز قالوب قورخودان اول وقته اولا ديوانه
در يکی از اشعاری که مردم درباره زينب و قهرمانی های وی سروده است، 7 نفر از ياران وی معرفی شده اند.(12) هر يک از اين زنان فرماندهی عده ديگری از زنان مبارز تبريز را بر عهده داشتند و به فرمان زينب مستقلاً دست به عمليات می زدند. چنانکه در زير خواهد آمد، در اين اشعار زينب رهبری است آگاه به ستم زمانه. در فکر سير کردن شکم خيل گرسنگی است. حاکمان را نوکر مردم می داند. دشمن سرسخت محتکران است. به يارانش توصيه می کند در ريختن خون زالو صفتانی که خون مردم را در شيشه کرده اند، کوچکترين ترديدی به خود راه ندهند. اشعار به اين شرح است:
« زينب پاشا اَلده زوپا اوز قويدی بازار اوستونه
گويا کی دشمن اوز قويوب اردوی تاتار اوستونه
چادر شين باغلوب بئله هم چيرماييب قوللارينی
ياشماقيله توتموش يوزين، هم ساللانان پوللارينی
تنظيم ائديب ئوز نقشه سين، هم گئتد يگی يوللارينی
فرمان وئريب يولدلش لارين اويناتدی اغيار اوستونه
زينب پاشا اَلده زوپا اوز قويدی بازار اوستونه
گلدی«عمو زين العابدين»(13) مسجد قاباقيندا دوروب
يئدی نفر يولداش لارين جمع ايليوب حلقه ووروب
« فاطمانساء»، « سلطان بگيم» و« ماه شرف» باش اند يريب
« جانی بگيم» گلمک همان اگلشدی ديوار اوستونه
زينب پاشا اَلده زوپا اوز قويدی بازار اوستونه
« خيرالنسا» يه سويله دی زينب پاشا، گل دوش يولا
ای « ماه بگيم»، هر کس کله دورقو گيلن ساغدان سولا
بازاری باغلاتماق گره ک تا آجليغا چاره اولا
آنباردارين باش ياريب همده چکک دار اوستونه
زينب پاشا اَلده زوپا اوز قويدی بازار اوستونه
آی « شاه بگيم»، سن ده يری دون «راستا بازاره» طرف
سنده « صفی بازارينی» باغلاتگيلن قيز « ماه شرف»
فراش گله، سرباز گله يار باشينی ايله تلف
هرکيم گله وور ييخ غداری غدار اوستونه
زينب پاشا اَلده زوپا اوز قويدی بازار اوستونه
بو ملتين هر حقينی اولديقجا قانديرماق گره ک
بقیه در صفحه 40
انباردارين تکليفی نی چوخ ياخشی آنديرماق گره ک
آخردا هيچ زاد اولماسا لاپ اوددا يانديرماق گره ک
آذوقه نی ييغميش قويان ديناری دينار اوستونه
زينب پاشا اَلده زوپا اوز قويدو بازار اوستونه
ملت گره ک هر حالده راحت اولوب، مسعود اولا
نوکردی حاکم ملته خلق ايچره بو مشهود اولا
هرکيم سورور ملت قانين يکسر گره ک نابود اولا
وورماق گره ک، ييخماق گره ک بی عاری بی عار اوستونه
زينب پاشا اَلده زوپا اوز قويدی بازار اوستونه
آخر جوانلار بير گورون بو شيردل آروادلاری
سيزده ائدين غيرت، ييخين بير بو ائوی بربادلاری
ظالملر ايچميش قانلارين گلمير دخی فريادلاری
سنده اويان بيرجه آتيل اشرار خونخوار اوستونه
زينب پاشا اَلده زوپا اوز قويدی بازار اوستونه»(14)
ديگر از عمليات معروف زينب حمله به خانه و انبار نظام العلما يکی ديگر از مقتدران و محتکران آزمند تبريز است. نظام العلما از شاه اجازه داشت که غله خود را هر وقت دلش خواست بفروشد. زينب پس از شناسايی محل انبار، نقشه حمله را از پيش آماده می کند. در روز مقرر، در ساعت معينی در حاليکه روسری خود را از سر باز کرده بود(15)، در پيشاپيش بيوه زنان و خيل گرسنگان شهر بسوی خانه نظام العلما راه میافتد و آنجا را به محاصره درمی آورد. « نظام العلما و کسانش که از پيش خبردار شده بودند و چند نفر تفنگچی آماده کرده بودند، دستور به شليک دادند.»(16) زينب و ياران مسلح او نيز به حمايت از مردم دست به اسلحه بردند. جنگ سختی درگير شد. چندين نفر کشته و زخمی شدند. سرانجام انبار انباشته از گندم نظام العلما به تصرف زينب درآمد و بين گرسنگان تقسيم شده(مرداد 1277 = ربيع الثانی 1316).
طاهرزاده بهزاد که خود اين حادثه را به چشم ديده است، می نويسد: « آن زمان من شاگرد مدرسه بودم. شنيدم خانه نظام العلما را آتش زده اند. از دائی ام خواهش کردم که مرا به محل حادثه ببرد و آنجا را نشانم دهد. خانه نظام العلما در کنار ميدان چائی واقع شده بود. يکی از نوکران نظام العلما که در پشت بام سنگر گرفته بود، در حال مدافعه تير خورده و کشته شده بود. خون او روی ديوار خانه مشاهده می شد و از در و پيکر خانه ويران شده نيز هنوز بوی آتش سوزی به مشام می رسيد.»(17) کاساکوفسکی نيز در يادداشت های خود به اين درگيری اشاره کرده، می نويسد: « محرکان اصلی حمله به خانه نظام العلما 3 نفر از زنان اشراف(!) تبريز بوده اند.»(18)
پرواضح است که برخلاف نظر کاساکوفسکی اين حمله از سوی زنان بی چيز تبريز به عمل آمده بود که رهبری آنها را چنانکه اشاره رفت، زينب به عهده داشت و نه از طرف زنان اشراف. به هر حال زينب انفجار عقده دردناک و به تنگ آمده زن ايرانی است که برای اولين بار سنت زمانه را ناديده گرفت و برای گرفتن داد خود و مردم اش دست به اسلحه برد. زينب فارغ از هرگونه قيد و بندی موذی فئودالی مانند عياران مرد به قهوه خانه ها رفت و آمد میکرد و بی مهابا در جمع مردان می نشست و قليان می کشيد. چنين برمی آيد که وی زنان را تشويق می کرد که عليه نابرابری های اجتماعی و ستم چند لايه ای که بر زن وارد می شد، به پيکار برخيزند. زينب در آخر عمر همراه کاروانی عازم زيارت کربلا می شود. « در خانقين عساکر عثمانی نه برای تفتيش زوار آمده بودند، سختگيری را درباره آنها از حد می گذرانند. زينب باجی از اين رفتار آزرده می شود و دست به عصيان می زند و ديگران را هم به دنبال خود می کشاند و به عساکر حمله می کند. آنان ناگزير به فرار می شوند و اين خانم با قافله به کربلا می رود.»(19) پس از اين رويداد، ديگر از زندگی اين زن رزمجو خبری در دست نيست.
پاورقی: ....................................................................................................................................
1- شرح حال عباس ميرزا ملک آرا، به کوشش عبدالحسين نوائی، صفحه 182 . 2- همان اثر صفحه 183. 3- قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران، مهندس کريم طاهرزاده بهزاد، صفحه 84 . 4- تاريخ مشروطه ايران، کسروی، صفحه 141 . 5- خاطرات کلنل کاساکوفسکی، ترجمه عباسقلی جلی صفحه 240 . 6- هما ناطق، کتاب جمعه، شماره30 ، سال اول، 23 اسفند 58، صفحه52 . 7- روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صفحه 1027. 8- همان اثر صفحه 1031 . 9- « دلله زن» يا « دلاله زن» يکی از بازارهای قديمی تبريز است. اکنون اين بازار پابرجاست و به همين نام خوانده می شود. 10- نوع تفنگ بود. 11- اين دو بيت آخر را شاعر در وصف حال خود سروده است. وی که از نزديک شاهد عصيان زنان تبريز بوده، صادقانه اعتراف می کند که در آن روزگار، در مبارزه با ستم اجتماعی، زنان تبريز بيشتر از مردان از خود جسارت و شجاعت نشان می داده اند. 12- يکی ديگر از ياران بسيار نزديک است که معاونش نيز بوده، نايب الکلثوم نام داشته است. 13- نام يکی از محلات تبريز، زادگاه زينب پاشا 14- مجله ماهانه آذربايجان، شماره 9 ، سپتامبر 1964 چاپ ماکو 15- بنگريد به مجله جهان زنان، شماره3، دهم آبان 58 16- تاريخ مشروطه ايران، کسروی، صفحه 142 . 17- قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران، مهندس کريم طاهرزاده بهزاد، صفحه 85 18- خاطرات کلنل کاساکوفسکی، پيشين صفحه240 . 19- مجله جهان زنان، شماره3، دهم آبان