گذری بر ریشه‌ها ترک هراسی در میان روشنفکران ملی‌گرای ایرانی:

دکتر باقرصدری نیا استاد دانشگاه تبریز در کتاب تازه چاپ شده بسیار مفید و در عین حال ناقصشان با عنوان" ادبیات مشروطه از ناسیونالیسم تا ممالک محروسه ایران" طی چند مقاله بهبحث روابط میان دولتهای عثمانی و قاجار از کمی قبل از پیدایش مشروطه در امپراطوری عثمانی و سرایت آن به امپراطوری قاجار تا پایان جنگ جهانی اول پرداخته وچگونگی شکل گیری دوستینزدیک مردم و روشنفکران عثمانی و ایرانی و تبدیل آن به یک دشمنی سخت و ریشه دار و نقش انگلیس و روس در این فرازو نشیب پرداخته و مسائل خوبی را مطرح نموده لیکن به قزار سیاست کلی مقالات کتاب در این موضوع هم ترجیح داده تنها نیمی از قضایا را ببیند و بنده بعد از مطالعه کتاب لازم دیدم مطالبی در نقد یا حداقل تکمیل این مطالب بنویسم لذا ابتدا در خلاصه ترین شکل ممکن بریده هایی از این مقالات را خدمت خوانندگان ارائه میدهم سپس جمع بندی و انتقادات و اضافات خودم را در پایان مطلب خدمتتان عرض مینمایم.

:...هرچند برخی معتقدند ناسیونالیسم در تفکر بشریت عمری به درازای حس میهن پرستی دارد لیکن بطور کلی ناسیونالیسم را باید پدیده ای نو و برآمده از پروسه ی تکوین دولت-ملت تلقی نمود. در یک تعریف ابتدایی ناسیونالیسم در مفهوم مدرن آن با اعتقاد به منزلت قانون به عنوان اساس مشروعیت دولت ارتباط ماهوی دارد و ناگزیر در جوامعی اتفاق میافتد که مردم آن ضمن همبستگی و اعتقاد به ارزشها و باورهای عمومی و مشترک در مشارکت و دخالت فعال در اداره امور کشور و تعیین سرنوشت خویش از طرق مختلف اعم از شرکت در انتخابات، تشکیل احزاب، اتحادیه ها سندیکاها و... هستند لذا بر طبق این تعریف در جوامعی که مثلا نظام ارباب رعیتی حاکم است هرچقدر هم رعایا سرشار از حس وطن پرستی و عشق به سرزمین و احیانا عشق به عظمت باستانی و تاریخ آن باشند  باشند لیکن از داشتن حق دخالت در امور مملکت محروم باشند در آن جامعه ناسیونالیسم اتفاق نیفتاده است.
از این بعد اولین بارقه های چنین تفکری در ایران را در دهه های پایانی قرن سیزدهم هجری(ق19م) میتوان دید اصولا دو عامل اصلی باعث شکل گیری تفکر ناسیونالیسم به شکل مدرن آن در ایران شد
  اولی آشکار شدن عواقب شکست قاجار از قشون روس و سرافکندگی ناشی از این شکست و متعاقب آن مداخلات متعدد دولتهای خارجی اعم از روس و انگلیس در امور داخلی کشور و آشفتگی اوضاع اقتصادی و سیاسی  در بین ایرانیان بود. عامل دیگر هم مراودات و ارتباطات روزافزون میان ایران و اروپا و در اشکال مختلف از جمله سیاحت، تجارت، تحصیل،ارتباط علمی و... در نتیجه برخی تلاشهای دولت برای نوسازی جامعه از جمله تاسیس دارالفنون و اشاعه دانش و اندیشه های مدرن که در نهایت به تلاشهای عملی در راستای تجدد طلبی منجر شد. این تلاشها را به دو گروه میتوان تقسیم کرد.گروه اول و متقدم توسط عناصر دورنی حاکمیت قاجار همچون عباس میرزا، قائم مقام فراهانی و امیر کبیر شکل گرفت که ماهیتی تحول خواه و اصلاح گرایانه در بنیادهای اقتصادی سیاسی فرهنگی، لیکن با تعهد به حفظ اصل ساختار قدرت داشتند. گروه دوم خارج از ساختار قدرت شکل گرفتند و اینها لازمه نوسازی اقتصادی، سیاسی و... را تغییر در ساختار استبدادی قدرت میدانستند که همین تفکر در امتداد خود منجر به ناسیونالیسم و نهضت مشروطه گردید. علاوه بر این جریان ناسیونالیسم در ایران از بعد اندیشه و مانیفست به دو شاخه اصلی تقسیم شده شاخه باستانگرا و نژادپرست که بر اساس اصالت خون و نژاد  اریایی-ایرانی و شیفتگی اغراق آمیزو به تمدن ایران باستان و تصویری متوهمانه از ان دوران شکل گرفته است. از بزرگترین طرفداران این نظریه میتوان به آخوندزاده، جلال الدین میرزای قاجاز، میرزا آقاخان کرمانی و.. را نام برد این تفکر به دلیل ماهیت اغراق آمیز و غیر واقعی آن در ابتدا چندان دوام و قوامی نیافت و با شکل گیری شاخه معتدلتر به حاشیه رانده شد و لیکن بعد از جنگ جهانی دوم دوباره سر از لاک برآورد و سپس با ظهور رضا پهلوی و برخی مسائل که در ادامه ذکر خواهد شد به تنها یکه تاز عرضه ناسیونالیسم در کشور تبدیل شد و تا امروز هم(در درجات مختلف) آبشخورهرگونه تفکر ناسیونالیستی فارس محور در ایران بوده است.  شاخه دوم ناسیونالیسم مبتنی بر روشنفکری وآزادیخواهی بودو با تاثیر پذیری از آرای متفکران لیبرال اروپای قرن( 18 و 19 ) وارد عرصه تفکر سیاسی آن زمانو به نهضت مشروطه منجر شد. در تکوین و شکل گیری اولیه آن اندیشه های افرادی همچون مستشارالدوله تبریزی، سیدجمال الدین اسدآبادی، میرزا ملکم خان طالبوف و در ادامه افرادی همچون دهخدا، مصدق، پیرنیا و... را میتوان نام برد. پیروان این دیدگاه در عین اینکه به گذشته و تاریخ ایران باستان به دیده احترام و عظمت مینگریستند، اسیر باستانگرایی افراطی و عاشقانه  نشده و بجای مویه بر عظمت از دست رفته و نفرت از اعراب، تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام را در یک امتداد میدیدند. این طیف بعد از مشروطیت و تا غاز جنگ جهانی اول در محبوبیت و مقبولیت بودند. لیکن بعد از آن در جولان مجدد شاخه باستانگرا و نژاد پرست مجال دوام نیافتند. 
اما آنچه مسلم است جنبش ناسیونالیسم در ایران از آغاز پیدایش تا ظهور رضا پهلوی و یا حداقل تا پایان جنگ جهانی اول مستقیما تحت تاثیر جریان روشنفکری و ناسیونالیسم اواخر حکومت عثمانی مشخصا دوران سلطان عبدالحمید است. ناسیونالیستهای ایرانی حتی در مقطع به شدت خواهان اتحاد دو امپراطوری عثمانی و قاجار برای مقابله با دخالتهای روس و انگلیس بودند.
گسترش روابط دو امپراطوری در اصل با انعقاد قرارداد دوم ارزروم در (26 جمادی الثانی1263/31مه1847)و حل اختلافات ارزی دو کشور صورت پذیرفت و پس از استقرار ناصرالدین شاه این مناسبات گسترش یافت و متعاقبا به تدریج پای محصلان، متفکران و روشنفکران ایرانی نیز به دیار عثمانی گشوده شد از قدیمی ترین نمونه ها میتوان به حضور میرزا حبیب اصفهانی(متوفی1315ق)در استانبول اشاره نمود. از همین سالها میتوان به شکل گیری اولین هسته های و کانونهای روشنفکری ایرانی در استانبول و همچنین بازتاب برخی تحولات و رویدادهای سیاسی در اشعار فارسی شاعران حاضر در دیار عثمانی اشاره نمود. تاثیر پذیری از اصلاحات و تحولات عثمانی در نزد متفکران و سیاستمداران ایرانی را مشخصا میتوان در بعد از صدور فرمان موسوم به«فرمان گلخانه» (1839م) و آغاز «دوره تنظیمات»در امپراطوری عثمانی دید. این اصلاحات و تحولات ذهن برخی از سفیران و دیپلماتهای ایرانی مقیم استانبول همچون میرزا ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار را به خود مشغول نمود. علاوه بر اینها از دهه دوم قرن چهاردهم هجری شعر نوین عثمانی شروع به تاثیر گذاری بر شعر معاصر فارسی میکند و این تاثیر به مدت سه دهه ادامه می یابد که نتیجه این تاثیر تولد شعر مدرن ایرانی عصر مشروطه است. این تاثیر از جریان روشنفکری عثمانی و شیفتگی در برابر آن به جایی رسید که بسیاری از شاعران و متفکران آن روزگار ایرانی رسما خوستار اتحاد دو امپراطوری عثمانی و قاجار را مطرح نمودند و آن را چاره دردهای خویش یافتند انان این خواسته خود را «اتحاد اسلام» نامیده و به مدت حدود بیست سال از اواخر حکومت ناصرالدین شاه تا آغاز جنگ جهانی اول (از 1918لغایت1891) هم بر آن پا فشردند و شاعرانی همچون میرزاده عشقی، میرزا آقاخان کرمانی، ادیبالممالک فراهانی، بهار، عارف قزوینی، لاهوتی و... در شعر خود به وضوح اتحاد عثمانی و قاجار اشاره کرده اند که ذکر موارد آن از حوصله این متن خارج است. باری این دعوت به اتحاد از طرف امپراطوری عثمانی بیشتر جدی گرفته و دنبال شد تا حدی که مدتها به عنوان یک سیاست پیگیری و حتی در دوره عبدالحمید به سیاست رسمی دولت تبدیل شد در همین راستا دولت عثمانی سیدجمال الدین اسدآبادی را به استانبول دعوت کرد و او آنجا با تشکیل«جمعیت اتحاد اسلام» به کوشش در این راه برخاست. هدف این جمعیت ایجاد وحدت میان پیروان فِرَق و مذاهب اسلامی، بسیج نخبگان جهان اسلام به زعامت سلطان عثمانی، ایستادگی در برابر توسعه طلبی کشورهای غربی، مبارزه با استبداد حاکم در کشورهای اسلامی و استقرار نوعی حکومت قانون در آن ممالک بود. در این جمعیت مسلمانانی از ملیتهای مختلف اعم از هندی، افغانی، ترک، مصری و ایرانی عضو بودند.تلاشهای این جمعیت در ابتدا با استقبال طیفهای گوناگون اعم از علمای عتبات عالیات و شخصیتهای ذی نفوذ و همچنین روشنفکران معتدل واقع گردید و در ایران جنبش تنباکو و لغو«قرارداد رژی» را از دستاوردهای آن میتوان نام برد.
بطور کلی سالهای(1917تا1908)میتوان دوره همگرایی و همکاری تنگاتنگ مشروطه خواهان ایرانی و عثمانی دانست در آن دوران حداقل تا آغاز جنگ جهانی اول ایزانیان بیشماری در عثمانی میزیستند که به مشروطه خواهان آنجا به واسطه اختیارات و آزادیهای بیشتری که به دلیل خارجی بودن در استانبول داشتند به اشکال مختلف یاری میرساندند. آنها اعلامیه های مشروطه خواهان و استبداد سایزان ترک را با امکانات خود به چاپ رسانده و توزیع میکردند. با روی کار آمدن دولت اتحاد و ترقی در عثمانی و پیروزی مشروطه در آنجا آزادی عمل این طیف از ایرانیان در استانبول وسعت بیشتری یافت و انجمنهایی همچون «انجمن سعادت ایران و استانبول» تشکیل شد که کانون همکاریهای تنگاتنگ ناسیونالیستها و مبارزان ایرانی و عثمانی بود. متعاقب گسترش این فعالیتها بزرگانی همچون دهخدا و معاضدالسلطنه به استانبول آمدند و به اعتلای این همکاریها بیش از پیش یاری رساندند. این همکاری چنان استمرار داشت که در سالهای جنگ جهانی اول این افرادو رییاری از ایرانیان در گروهی تحت عنوان «ملیّون»دوشادوش سپاه عثمانی علیه روس و انگلیس جنگیدند. در میان این ملیون چهره های آشنایی همچون فرّخی یزدی به چشم میخوردند که با سپاه عثمانی تا موصل هم رفته بود. در ادامه فشارها و جولان نیروهای روس و انگلیس ایرانیان بسیار دیگری مجبور به ترک دیار و پناه بردن با استانبول شدند. اینان دوباره با دعوت انجمن اتحاد اسلام که از نو سر برآورده بود همنوایی کردند. اما این روابط در اوج نماند و متاسفانه در اثر عوامل مختلف، سو تفاهمهاو اختلافات سرانجام به رویارویی و دعوای قلمی روشنفکران ایرانی و عثمانی و واگرایی این دو جنبش انجامید. جناب دکتر صدری نیا در کتاب خودشان در بیان علل و عوامل این تغییر رویه و تقابل ناسیونالیستهای ایران و عثمانی تمامی دلایل را به گردن حکومت و روشنفکران عثمانی میاندازد و در اثبات ادعای خویش مواردی را برمیشمرد که بنده به صورت تیتر وار آنها را نقل میکنم:
الف: بدبینی و ترس سلطان عبدالحمید از گروه سیدجمال الدین اسدآبادی و در نتیجه ناکامی جمعیت اتحاد اسلامی یا همان «پان اسلامیسم» و عدم حمایت از آنها و ناکارآمد شدن آن، تاثیر جریان پانترکیسمی که در قفقاز و به دست تاتارها و مسلمانان ترک تحت ستم روسها آغاز شده بود بر تفکر ناسیونالیستی عثمانی با نظریات اسماعیل گاسپارینسکی و یوسف آقچورا اوغلو، علی حسین زاده و احمد آقا اوغلو و تاتارهایی که از دست ستم روس به عثمانی پناه آورده بودند. استقرار مشروطه در عثمانی و شکل گیری سازمانها و انجمنهای ناسیونالیستی
  و ظهور شخصیتهایی نظیرضیا گؤک آلپ، محمدامین، خالده ضیا، حمدی صبحی و تشکیل«جمعیت اتحاد و ترقی»یا همان«ترکان جوان» و افتادن امورد اداره کشور به دست انها و در نهایت قدرت گیری جناح تندرو انورپاشا در آن جمعیت و چرخش سیاستهایشان از ناسیونالیسم آزادیخواه به ناسیونالیسم نژادگرا. و متعاقب آن رواج تفکر «پان ترکیسم»بجای پان اسلامیسم.
ب: ورود سپاه عثمانی به شمال غرب ایران از جمله کرمانشاه، کرند و آذربایجان که به گفته جناب صدری نیا
  ابتدا با استقبال ایرانیان همراه بود لیکن بعدها به دلیل اذیت و آزار عشایر و دخالت در امور داخلی آنها از طرف «رئوف بیگ» فرمانده سپاه عثمانی مستقر در کرمانشاه موجبات نارضایتی آنها را پدید اورد به شکلی که عشایر در صدد فراهم آوردن زمینه تسلط قوای روس بر کرمانشاه بر میآیند و همچنین در آذربایجان برچیدن تشکیلات شیخ محمد خیابانی را ذکر میکنند که موجبات نارضایتی مردم آذربایجان از آنان را پدید آورد.
پ:رفتار دور از شان و خشونت آمیز با ایرانیان مقیم عثمانی که به واسطه قراردادی میان نظام السلطنه ایرانی و انورپاشای عثمانی انها اخراج و به جبهه های جنگ در سوریه و عراق اعزام شدند.
ت:مقالات نویسندگان و محققان و ادبای عثمانی در نفی برتری فرهنگ و تمدن کهن ایران و زیر سوال بردن تاثیر پذیری فرهنگ و ادب عثمانی از فرهنگ و ادب ایرانی و دادن اصالت ترکی به برخی چهره ها و بزرگان ادیان، تاریخ و فرهنگ ایران از جمله«زرتشت» که از جمله میتوان به مجادلات قلمی طولانی میان «سامح رفعت» و «دکترضیا توفیق»و مقالات «سلیمان نظیف»در این باره در نشریات ترک اشاره کرد.
در کل به نظر دکتر صدری نیا این مجادلات قلمی در کنار موارد بالا دوام یافت تا اینکه با استقرار جمهوریت به رهبری آتاترک در ترکیه و روی کار آمدن رضاپهلوی در ایران و تغییر مناسبات بین المللی و ارتباط مستقیم ایران با اروپا استانبول اهمیت پیشین خود را به عنوان یکی از کانونهای اندیشه و مدنیت جدید و همچنین واسطه میان ایران و اروپا از دست داد. موارد مورد نظر جناب صدری نیا البته همه تا حدود زیادی درست بوده و اصالتی تاریخی دارند لیکن مسئله اینجاست که در این مورد هم این تنها نیمی از ماجراست و نیم دیگر اتفاقات دخیل در تبدیل شدن این دوستی به دشمنی در طرف دیگر ماجرا یعنی ایران اتفاق افتاده است که این نیمه را هم طبق معمول جناب دکتر ترجیح داده اند نبینند. دلیل این سخن بنده هم به روشنی در ادامه این دشمنی و نفرت از ترکها میان ناسیونالیستهای ایرانی تا همین امروز، با وجود فراموش شدن این مسائل در میان ملت ومتفکران و روشنفکر ترکیه امروزی قابل مشاهده است.
اما به نظر من ایراد اصلی جناب صدری نیا در این مقالات فراموش کردن مسئله روس و انگلیس است. بنده معتقدم منادیان«اتحاد اسلام» انگشت را درست روی اصل ماجرا گذاشته بودند اگر این اتحاد به معنای واقعی شکل میگرفت تمام مطامع و زیاده طلبیهای روس و انگلیس در ایران و عثمانی میتوانست به خطر جدی مواجه شود و طبیعی بود که آن قدرتها هرگز اجازه چنین اتفاقی را ندهند. آنها برای تضعیف هر دو حکومت برنامه ای چند مرحله ای شامل کنترل و هدایت جریانات ضد استبدادی و عدالتخواهی به سمت مطلوب خود در ابتدا، طرح مشروطه خواهی و تضعیف قدرت سلطنتی در ادامه، ایجاد نفرت و تفرقه میان دو ملت(که با وجود شبه روشنفکران متوهم در شاخه باستانگرا و نژادپرست ناسیونالیسم ایرانی و نظریه پردازان سرسپرده تفوق نژادی چون جلال الدین میرزای قاجار
  تقی زاده، آخوندزاده، ذکاالملک فروغی و... ساده ترین بخش کار بود) و نهایتا بر سر کار آوردن سرکرده ای مقتدر و قلدر و البته مصلح و امیدوار کننده در درون و مطیع و فرمانبردار در بیرون تدارک دیده بودند در ایران این برنامه به خوبی پیش رفت و رضا پهلوی بر سر قدرت آورده شد لیکن در عثمانی شخصی به نام مصطفی کمال آتاترک نقشه ها را نقش بر آب کرد. باری هرچه بود تمام آن فراز و فرودها و اتفاقات خوب و بد و دردناک و شادی آور و آن روزهای عجیب و حیرت انگیز و بی نظیر در تاریخ معاصر منطقه و حتی جهان گذشت و طوفانها خوابید و آرامش حاکم شد. لیکن همانطور که عرض شد ترک هراسی و نفرت از ترک، تحقیر ترک و دشمنی با فرهنگ و تاریخ آن در میان ناسیونالیست های پان ایرانیست نه تنها از بین نرفت بلکه روز بروزبا قدرت گرفتن  و توسعه ترکیه و دیگر کشورهای ترک شدیدتر و شعله ورتر شد. 

 

گذری بر ریشه‌ها ترک هراسی در میان روشنفکران ملی‌گرای ایرانی:


Leave a Comment