به تازگی کتاب ارزشمندی را مطالعه کردم که به نظرم تمام آن مغز و معنا بود؛ یا به بیان دیگر، هر سطر آن درسی است از بهزیستی و تلاش برای تفکر مدرن و اصولی. فکر کردم خالی از لطف نباشد که چند سطری از آن را برای خودم به زبان سادهتر بازنویسی کنم.
در کتاب سرزمین زنبقهای سفید، اولین نکته قابل توجه تأکید بر این است که حاکمان یک ملت و کشور از میان همان مردم برخاستهاند و حاکمان، آیینه تمامنمای تفکرات مردمی هستند که بر ایشان حکومت میکنند. به عبارتی، دولتمردان را مردم پرورش میدهند و راه و رسم اداره دولت و حکومت بر مردم را خود ملت تعیین میکنند. این مطلب کاملاً منطقی و گزیده است، زیرا این ملتها هستند که تعیین میکنند چه کسانی و به چه شکلی در رأس امور قرار بگیرند؛ این خود ملتها هستند که راه ظلم و تعدی را باز کرده و قدرت آن را مشروعیت میبخشند. نیروی ملت همچون نیروی ایجادکننده رعد و برق است و این ملتها هستند که تعیین میکنند کدام ایده و فکر به قدرت برسد.
اما سؤال این است که چگونه این امر اتفاق میافتد؟ نویسنده واضح و مبرهن، رد پای جهل و ناآگاهی را در این مسأله به تصویر میکشد. این جهل، ریشه در ابعاد و زوایای مختلف زندگی مردم دوانده و بر آنها مسلط گشته است. مسئولیت این ناآگاهی بر دوش روشنفکران جامعه است و شرم و گناه آن نیز بر گردن آنهاست. روشنفکران افرادی هستند که نه تنها خود آگاهاند، بلکه وظیفه آگاهی و بیداری روح ملی را در بین اقشار مردم بر عهده دارند.
مقصود از روشنفکری خلاصه شدن در نوع پوشش و حرکات نیست؛ کسی که تمام وقت خود را در مهمانیهای مجلل سپری کرده و مشغول عیش و نوش است، یا کسی که فقط در مکانهای لوکس تردد میکند و داشتههای گرانقیمتش را به رخ ملت میکشد، روشنفکر گفته نمیشود. فرد روشنفکر فراتر از اینهاست؛ کسی است که دغدغه ترویج افکار ملی و قوی کردن اراده ملت را دارد، کسی که حتی مخالفان فکر و عقیدهاش را جزئی از ملتش میداند و با همه اقشار ملت مراوده دارد و همه را همچون خانواده خود تلقی میکند.
به شخصه فکر میکنم بلای امروزی ملت ما، علاوه بر روشنفکرانی که به جبر زمانه در حاشیه سکوت و بیتفاوتی اختیار کردهاند، از افرادی است که ادعای روشنفکری میکنند. فرد جاهل و ناآگاه را میتوان بیدار کرد، اما متأسفانه فردی که حس میکند بیدار است را نمیتوان. در جامعه امروزی ما، به علت بمباران اطلاعاتی و آگاهیهای شبهعلمی، تعداد روشنفکرانی که ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده، بسیار بیشتر از کسانی است که واضحاً اعلام ناآگاهی میکنند یا حتی در جهل قرار دارند. در نهایت، با این مدعیها نه میتوان مباحثه نمود و نه چیزی آموخت؛ زیرا تنها هدف آنها مجاب کردن فرد مقابل در برابر عقایدشان است. و با تأسف بسیار، آنها آنقدر پررنگ و لعاب هستند که روشنفکران واقعی محو و کمرنگ میشوند و گاه زیر سایه همین افراد باقی میمانند.
بخش بعدی کتاب در مورد نیروهای نظامی یک کشور است و توجه به این نکته را مهم میداند که برخورد صحیح نیروهای نظامی با سربازان و حفظ کرامت انسانی جوانان در محیطهای آموزشی، علاوه بر اینکه موجب خوشبینی افراد به ارتش و نظام میشود، چراغ راهی است برای ساختن آینده خود و اطرافیان. همچنین، عزت و احترام موجود در این مکانها موجبات سربلندی وطن و تقویت حس وطندوستی را برای تمام ملت ایجاد میکند.
وطنخواهی یک مقوله است و وطنپروری مقولهای دیگر، که بذر آن در همین محیطها و به دست متولیان امر کاشته میشود. وطنپروری یعنی در راه آبادی و آزادی خاک خود تلاش کردن؛ وطنپرور کسی است که از بذل تمام هستی خود برای رشد و اعتلای خاکش ابایی ندارد. وطندوست در این خاک زیاد است، ما همه ادعای وطندوستی داریم، اما وطنپروری را به ندرت میتوان دید. وطنپروری یعنی گذر از خود و خصائص انسانی که گاه گریبانگیرت میشود، یعنی رهایی از منیت و یکی شدن با ذرهذره خاکت؛ یعنی دست رد زدن بر نام و آوازه به خاطر نام وطن. این مهم را باید با عمل به کودکان و جوانان آموخت، نه با سخن. اگر خواهان افراد وطنپرور هستیم، نقطه شروع آن از خودمان است.
مسألهای که در متن کتاب استنباط میشود، گرایش جوانان امروزی به مطالب پوچ و بیهودهای است که در دنیای مجازی بولد میشود. آنها به جای مطالعه مفید و کار مفید، هیجانات، عواطف و توان خود را در دنیای مجازی تخلیه میکنند و به آن فخر میفروشند؛ اما در واقعیت با انسانهایی رخوتزده و بیعلاقه مواجه میشویم. این خط مشی غلط، که توسط دستهای نامرئی بنیانگذاری شده، بلای محنتانگیزی است. علت اعتیاد افراد به این ماجراجوییهای واهی، تنبلی ذهنی است که خود از نبود هدف و ناآگاهی سرچشمه میگیرد. گویی افراد از نظر تفکر در خواب هستند.
همانطور که نویسنده اذعان میدارد، میتوان گفت که بیماری فکری، ورم اراده و تب روانی پیدا شده که تمام زندگیشان را متورم کرده و بهگونهای در باتلاق سکون دست و پا میزنند. آنچه از دست میدهند، جوانی و روزهای عمرشان است. زمان هدیهای مقدس است؛ اگر به جا و به هنگام مورد استفاده قرار نگیرد، لطمه آن جبرانناپذیر است. زمانی که ما در خواب از دست میدهیم، دشمنان برای مسلط شدن بر ما و رسیدن به برتری تلاش میکنند. زمانی که ما برای پرورش نفرت و اثبات خودبینیهایمان صرف میکنیم، دیگران راههای ترقی را جستجو کرده و نوری در مسیر کودکانشان برپا میکنند. همان فرزندانی که بالهای پروازشان از بلندای تفکرات والدین و اعمال به جای آنها قوی و محکم میشود. حال والدین عقاب تربیت میکنند یا مرغ کوچکی که تنها هنرش قدقد کردن است، بستگی دارد به افق دید والدین و عمل آنها.
در کنار والدین، از سایر افراد جامعه نیز انتظار میرود که هر زمان در راه آگاهی دادن و تلاش برای پیشرفت، وارد میدان عمل شوند. در انتها، نویسنده از ملت میخواهد که هر کدام در شغلی که دارند و در جایگاه خود، بزرگ فکر کنند، بزرگ عمل کنند و از آن نترسند.
نکته پایانی را با کمال احترام به تاریخ، فرهنگ و گذشتهمان خطاب به خودم اعلام میکنم: ما مردمی هستیم با گذشتهای باشکوه و تاریخی غیرقابل انکار، مردمی که هر زمان در مسائل فرهنگی و اقتصادی پیشتاز بوده و الگوی دیگران محسوب میشدیم. اما اکنون در شرایطی کاملاً متفاوت قرار داریم و این غرور گذشته درخشان گاهی ما را دچار توهم، بیتفاوتی و عدم تلاش میکند. آری، تاریخ و فرهنگ خویش را پاس داشتن نشان بلوغ فکری است، اما مسخ گذشته شدن و غرق شدن در عظمت آن، هیچ فایدهای برای آینده ملتها ندارد. تنها راه پیشرفت و همگام شدن با آهنگ نوین قدرت جهانی، آگاهی و تلاش برای کسب دانش روز است.